دهی از دهستان قلعه تل بخش جانگی گرم سیر است که در شهرستان اهواز واقعشده است. دارای 160 تن سکنه است. این آبادی را کمردراز نیز می گویند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان قلعه تل بخش جانگی گرم سیر است که در شهرستان اهواز واقعشده است. دارای 160 تن سکنه است. این آبادی را کمردراز نیز می گویند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
فرد یا افرادی از قشون که در اردوگاه برای حفظ بنه مانند. حارس بنه. حافظ بنه مانند بنه در جنگ. پایندۀ بنه. - امثال: وقت مواجب سرهنگ است، وقت جنگ بنه پا. (یادداشت بخط مؤلف). بنه پاینده. آنکه بنۀ قشون را نگهبانی کند. (فرهنگ فارسی معین)
فرد یا افرادی از قشون که در اردوگاه برای حفظ بنه مانند. حارس بنه. حافظ بنه مانند بنه در جنگ. پایندۀ بنه. - امثال: وقت مواجب سرهنگ است، وقت جنگ بنه پا. (یادداشت بخط مؤلف). بنه پاینده. آنکه بنۀ قشون را نگهبانی کند. (فرهنگ فارسی معین)
مثل بنده. مانند بنده و عبد. (فرهنگ فارسی معین) : نوشتند پس نامه ای بنده وار از ایرانیان نزد آن شهریار. فردوسی. وز آن پس چو فرمایدم شهریار بیایم پرستش کنم بنده وار. فردوسی. هرچه خداوند سلطان بفرماید بنده وار پیش رویم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 452). دعاگوی این دولتم بنده وار خدایا تو این سایه پاینده دار. سعدی. رضا ده به فرمان حق بنده وار که چون او نبیند خداوندگار. سعدی. بنده وارت بسلام آیم و خدمت بکنم ور قبولم نکنی میرسدت کبر و منی. سعدی
مثل بنده. مانند بنده و عبد. (فرهنگ فارسی معین) : نوشتند پس نامه ای بنده وار از ایرانیان نزد آن شهریار. فردوسی. وز آن پس چو فرمایدم شهریار بیایم پرستش کنم بنده وار. فردوسی. هرچه خداوند سلطان بفرماید بنده وار پیش رویم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 452). دعاگوی این دولتم بنده وار خدایا تو این سایه پاینده دار. سعدی. رضا ده به فرمان حق بنده وار که چون او نبیند خداوندگار. سعدی. بنده وارت بسلام آیم و خدمت بکنم ور قبولم نکنی میرسدت کبر و منی. سعدی
مرکّب از: بخت + ور، بختیار. دولتمند. بختاور. (آنندراج)، صاحب بخت. (برهان قاطع)، مقبل. (ناظم الاطباء)، مطعم. (منتهی الارب)، خوش بخت. سعید. بخت مند. دولتی. حظی. مرزوق: آنکه ترازوی سخن سخته کرد بختوران را به سخن پخته کرد. نظامی. تخت بر آن سر که برو پای تست بختور آن دل که درو جای تست. نظامی. بختور از طالع جوزا برآی جوز شکن آنگه و بخت آزمای. نظامی. گر بختوری مراد خود خواهی یافت ور بخت بدی سزای خود خواهی دید. سعدی (صاحبیه)، جوانان شایستۀ بخت ور ز گفتار پیران نپیچند سر. سعدی. هو یکسب المعدوم، یعنی او بختور است که میرسد چیزی را که دیگران محرومند از آن. (منتهی الارب) ، هر جانور درنده. (ناظم الاطباء) ، رعد. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برق. (شرفنامه منیری) (فرهنگ نظام)، و رجوع به بختو و بخنو و بختور شود
مُرَکَّب اَز: بخت + ور، بختیار. دولتمند. بختاور. (آنندراج)، صاحب بخت. (برهان قاطع)، مقبل. (ناظم الاطباء)، مُطعم. (منتهی الارب)، خوش بخت. سعید. بخت مند. دولتی. حظی. مرزوق: آنکه ترازوی سخن سخته کرد بختوران را به سخن پخته کرد. نظامی. تخت بر آن سر که برو پای تست بختور آن دل که درو جای تست. نظامی. بختور از طالع جوزا برآی جوز شکن آنگه و بخت آزمای. نظامی. گر بختوری مراد خود خواهی یافت ور بخت بدی سزای خود خواهی دید. سعدی (صاحبیه)، جوانان شایستۀ بخت ور ز گفتار پیران نپیچند سر. سعدی. هو یکسب المعدوم، یعنی او بختور است که میرسد چیزی را که دیگران محرومند از آن. (منتهی الارب) ، هر جانور درنده. (ناظم الاطباء) ، رعد. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برق. (شرفنامه منیری) (فرهنگ نظام)، و رجوع به بختو و بخنو و بختور شود
دهی است از دهستان کلاس بخش سردشت شهرستان مهاباد که در 15 هزارگزی جنوب خاوری سردشت و 2 هزاروپانصدگزی جنوب شوسۀ سردشت به بانه واقع است. ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و 187 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان کلاس بخش سردشت شهرستان مهاباد که در 15 هزارگزی جنوب خاوری سردشت و 2 هزاروپانصدگزی جنوب شوسۀ سردشت به بانه واقع است. ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و 187 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)